تاب و تب......
تاريخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:شعر عاشقانه,, | نویسنده : شیما

آسمان آبی رنگ

خورشید از پس ابرها برای دیدنت دلتنگ

و قدم ها بی تاب

ظهر سردی ایست

هوا گرم و مریض است

و پرستو بی حال....

دل بی تابی

تاب می خورد و میخندد

چه هوایی،چه هوایی...

چه خیالی،چه خیالی ....

دیدنت سخت شده

دل من بی تاب است

تاب می خورد اما گریه اش در میان نوسان هاپیداست....

من نبینم تو را

دل بی تابت را     ،    دل با تابت را

و نور می میرد از ندیدنت و چه قدر غمگینم که شبی گذشت و من تورا نمی بینم...

و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، بدوم تا سر کوه...

.

باز همان شوق همیشگی

تو در این ظهر مریض

و در این سردی دل

محو می شوی و دوباره همان حسرت ظهرانه...





اسلایدر